فرستاده شدم
ویران کردم
لذت بردم
-غزه 2014-
لعنت به این وحشی های خونخوار....
فرستاده شدم
ویران کردم
لذت بردم
-غزه 2014-
لعنت به این وحشی های خونخوار....
آهای شماهایی که الان اینجایین....
یه نظرم بدید دکمه های کیبردتون درد نمیگیره!!
لاقل اعلام وجودی چیزی....
ببینم کی هستی خو...
حضرت امیر المومنین علی علیه السلام 1400 سال پیش فرمودند: "إذا رأیتم الرایات
السود فالزموا الأرض ولا تحرکوا أیدیکم ولا أرجلکم ثم یظهر قوم ضعفاء لا یُوبه لهم قلوبهم
کزُبَر الحدید هم أصحاب الدولة لا یفون بعهد ولا میثاق یدعون إلى الحق ولیسوا من أهله
"أسماؤهم الکنى ونسبتهم القرى” حتى یختلفوا فیما بینهم ثم یؤتی الله الحق من
یشاء..." (1)
ترجمه: زمانی که پرچم های سیاه را دیدید از جای خود حرکت نکنید - به این معنا که دعوت آنان باطل
است و نباید به کمک آنان بشتابید - سپس قومی ضعیف ظاهر می شوند که قلب
هایشان مانند براده های
آهن سخت است، آنها وفادار به هیچ عهدی نیستند، به حق فرا می خوانند در
حالیکه از آن نیستند، اسامی
شان، کنیه و نسبت هایشان از نام شهرها گرفته شده؛ تا اینکه در بین خود اختلاف
نظر پیدا می کنند و خداوند
خداوند اهل حق – هر کسی که بخواهد- را ظاهر می سازد..."
گفته می شود این سخن که مفهوم آن تماما با تروریست های "داعش" منطبق است
کسانی که پرچم های سیاه دارند، اسامی شان، کنیه است مانند "ابو مصعب، ابوالبراء
و..." و نسبت هایشان به شهرها می رسد مانند "البغدادی، الحرانی و..." .
شایان ذکر است، حدیث فوق در کتاب "احقاق الحق و ازهاق الباطل" ذکر شده است.
شهید گنجی خطاب به شهید آوینی گفت:
«حاج مرتضی! دیگر باب شهادت هم بسته شد».
شهید آوینی در جواب گفته بود:
نه برادر، شهادت لباس تک سایزی است که باید تن آدم به اندازه آن در آید،
هر وقت به سایز این لباس تک سایز درآمدی، پرواز میکنی،
مطمئن باش.
همان طور که دراز کشیده بود، سوخته و مچاله شده، پیدایش کردیم. داخل چاله ی سیاه شده را نگاه کردم. دیدم یک چیزی، شبیه به آدمی سوخته آن جاست...
طلبه شهید حامد سروی در سال 1345 در روستای سروکلای شهرستان جویبار به دنیا آمد. این شهید بزرگوار در طول دوران دفاع مقدس به عنوان رزمنده در گردان امام محمدباقر(ع) لشکر ویژه 25 کربلا مشغول به جهاد بود و سرانجام در روز 30 مهرماه 1365 بر اثر بمباران هوایی دشمن به عقبه ی لشکر 25 «پادگان هفت تپه»، پیکر پاکش همچون شمع سوزان عشق، در راه امام اش، خالصانه و ذره ذره سوخت و ملکوت اعلی پر کشید.
.
.
بارها میدیدم که عجز و نالههای حامد، پس از نماز شب ترک نمیشود و بسیار گریه میکند.
یک
بار به او گفتم که چه چیزی از خدا میخواهی که اینگونه بیتابی میکنی؟
گفت: «من از خدا میخواهم که آتش قیامت را در همین دنیا نصیب من کند.»
من
طاقت عذاب آخرت را ندارم. چند روز بعد هواپیماهای بعثی، هفت تپه را
بمباران کردند. یکی از بمب ها در کنار او بر زمین خورد. حلب بنزین کنار
حامد آتش گرفت و پیکر نازنینش ساعت ها در آتش آن انفجار سوخت و من مبهوت
استجابت دعای آن شب حامد، فقط پیکر سوخته اش را مینگریستم.